درم زننده. زنندۀ درم. آنکه درم سکه کند. (یادداشت مرحوم دهخدا). ضرّاب. (دهار) (مهذب الاسماء) : برگ بنفشه بخم چو پشت درم زن نرگس چون عشر در میان مجلد. منوچهری. نرگس میان باغ تو گوئی درم زنیست اوراق عشرهای مجلد کند همی. منوچهری
درم زننده. زنندۀ درم. آنکه درم سکه کند. (یادداشت مرحوم دهخدا). ضرّاب. (دهار) (مهذب الاسماء) : برگ بنفشه بخم چو پشت درم زن نرگس چون عشر در میان مجلد. منوچهری. نرگس میان باغ تو گوئی درم زنیست اوراق عشرهای مجلد کند همی. منوچهری
شخصی که خود را و کمالات خود را عظمی ندهد و سهل انگارد. (برهان) (آنندراج). آنکه خود و کمالات خود را وقعی و عظمی ندهد و سهل انگارد. (ناظم الاطباء). فروتن و متواضع. آنکه خود یا دیگری را کم انگارد: اگر مردان عالم کم زنانند ترا زان کم زدن آخر کمی کو. سنائی. عاشقان را ز صبح و شام چه رنگ کم زن عشق باش و گو کم صبح. خاقانی. کم سخن گوییم و گر گوییم کم کس پی برد باده افزون کن که ما با کم زنان برخاستیم. مولوی. در عالم کم زنان چه بینی در خطۀ دل چه جان فزایی. مولوی. آید جواب این هر دو را از جانب پنهان سرا کای عاشقان و کم زنان اینک سعادت در کمین. مولوی. ، کافر و منافق را نیز گفته اند. (برهان). منافق و ریاکار. کافر و گمراه و بیراه. (ناظم الاطباء). - کم زده ای چند، کنایه از کفار و منافقان است. (برهان). چند کافران و منافقان و ریاکاران. (ناظم الاطباء) : با دو سه در بند کمربند باش کم زن این کم زده ای چند باش. نظامی. ، شخصی که پیوسته در قمار نقش کم زند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین) : کم زنان نرد دغا باختن آغاز کنند مهرۀچشم برامیدمششدر گیرند. مجیرالدین بیلقانی. از کم زنان دعوی مهرۀ عجز باز نچینم. (مرزبان نامه). ، بی دولت را گویند. (برهان) (آنندراج). بی دولت و کم بخت. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) : یکی بادپیمای کم زن بود که از کینه با خویش دشمن بود. لبیبی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کاهلی پیشه کردی ای کم زن وای مردی که او کم است از زن. سنائی. همانا که عشقم بر این کار داشت چو من کم زنان عشق بسیار داشت. نظامی. با دو سه کم زن مشو آرام گیر مقبل ایام شو و نام گیر. نظامی. کزین کم زنی بود ناپاک رو کلاهش به بازار و میزر گرو. (بوستان). ، مدبر و صاحب تدبیرو رای باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
شخصی که خود را و کمالات خود را عظمی ندهد و سهل انگارد. (برهان) (آنندراج). آنکه خود و کمالات خود را وقعی و عظمی ندهد و سهل انگارد. (ناظم الاطباء). فروتن و متواضع. آنکه خود یا دیگری را کم انگارد: اگر مردان عالم کم زنانند ترا زان کم زدن آخر کمی کو. سنائی. عاشقان را ز صبح و شام چه رنگ کم زن عشق باش و گو کم صبح. خاقانی. کم سخن گوییم و گر گوییم کم کس پی برد باده افزون کن که ما با کم زنان برخاستیم. مولوی. در عالم کم زنان چه بینی در خطۀ دل چه جان فزایی. مولوی. آید جواب این هر دو را از جانب پنهان سرا کای عاشقان و کم زنان اینک سعادت در کمین. مولوی. ، کافر و منافق را نیز گفته اند. (برهان). منافق و ریاکار. کافر و گمراه و بیراه. (ناظم الاطباء). - کم زده ای چند، کنایه از کفار و منافقان است. (برهان). چند کافران و منافقان و ریاکاران. (ناظم الاطباء) : با دو سه در بند کمربند باش کم زن این کم زده ای چند باش. نظامی. ، شخصی که پیوسته در قمار نقش کم زند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین) : کم زنان نرد دغا باختن آغاز کنند مهرۀچشم برامیدمششدر گیرند. مجیرالدین بیلقانی. از کم زنان دعوی مهرۀ عجز باز نچینم. (مرزبان نامه). ، بی دولت را گویند. (برهان) (آنندراج). بی دولت و کم بخت. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) : یکی بادپیمای کم زن بود که از کینه با خویش دشمن بود. لبیبی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کاهلی پیشه کردی ای کم زن وای مردی که او کم است از زن. سنائی. همانا که عشقم بر این کار داشت چو من کم زنان عشق بسیار داشت. نظامی. با دو سه کم زن مشو آرام گیر مقبل ایام شو و نام گیر. نظامی. کزین کم زنی بود ناپاک رو کلاهش به بازار و میزر گرو. (بوستان). ، مدبر و صاحب تدبیرو رای باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
ناحیتی است مشرق وی حدود سند است و جنوب وی دریای اعظم است و مغرب وی ناحیت پارس است و شمال وی بیابان سیستان است و این ناحیتی است که هرچه بسوی دریاست جایهای گرمسیری است و مردمانی اند اسمر و جای بازرگانان است و اندر وی بیابانهاست و از وی زیره و خرما و نیل و نی شکر و پانید خیزد. طعامشان نان ارزن است و هرچه از دریا دور است و به بیابان سیستان نزدیک است جایهایی است سردسیر، آبادان، با نعمتهای بسیار و تنهای درست و اندر وی کوههای بسیار است و اندر وی معدن زر و سیم است و مس وسرب و مغناطیس. شهرهای کرمان بنابه نقل حدود العالم عبارت بوده است از: 1- سیرگان، قصبۀ کرمان است و مستقر پادشاست و شهری بزرگ است. 2- بافت و خیر، دو شهرکند آبادان و با نعمت فراوان. 3- جیرفت، شهری است نیم فرسنگ اندر نیم فرسنگ و جای آبادان است و بسیار با نعمت است. 4- شیران، شهرکی است به براکوه نهاده میوه و هیزم و برف جیرفت ازاین شهرست. 5- مغون، ولاشکرد، کومین و بهروکان، شهرکهایی اند خرد و بزرگ و از این شهرها نیل و زیره و نی شکر خیزد. 6- بلوچ، مردمانی اند میان این شهرها و میان کوه کوفج نشسته بر صحرا و دزدپیشه و شبان و ناپاک و خونخواره و این مردمان بسیار بودند و پناه خسرو ایشان را بکشت به حیلتهای گوناگون. 7- کوفج، مردمانی اندبر کوه کوفج و کوهیانند و ایشان هفت گروهند و هر گروهی را مهتری است و این کوفجان نیز مردمانی اند دزدپیشه و شبان و برزیگر. 8- هرموز، بر نیم فرسنگی دریای اعظم است جایی است سخت گرم و بارگه کرمان است. 9- شهر روا، شهرکی است بر کنارۀ دریا و اندر وی صیادانند. 10- سوریقان، مزروقان، کسبان، روین، خبروقان شهرهایی اند با آب چاه و نعمتی فراخ و هوایی معتدل. 11- کاهون، خشناباد، دو شهرکند خرد به راه پارس. 12- کفتر و دهک، دو شهرکند بر کوه بارجان. 13- ده کور و دارجین، دو شهرکند میان بم و جیرفت، آبادان و با نعمت بسیار و از وی دارچین خیزد. 14- خواش و ریقان، دو شهرکند میان سند و میان کرمان اندر بیابان نهاده. 15- شامات... قار، حنان غبیرا، کوغون، رائین، سروستان ودارجین، شهرهایی اند میان سیرگان و بم. 16- بل، شهری است با هوائی تندرست و حصاری محکم و از جیرفت مهمتراست و اندر وی سه مزگت جامع است: یکی خوارج و یکی مسلمانان را و یکی اندر حصار. 17- نرماشیر، شهری خرم و آبادان. 18- بهره، آخر شهر کرمان است و بر بیابان نهاده و از آنجا به سیستان روند. 19- سبه، شهری است اندر میان بیابان میان نهله و سیستان نهاده و ازعمل کرمان است. 20- فردسر، ماهان و خبیص شهرهایی است با نعمت بسیار. 21- بردسیر و چترود، دو شهرکند بر راه هری و کوهستان. 22- کوتمیدان، کردکان و انار، شهرکهایی است بر راه رودان از پارس. و میان سیرگان و بردسیر کوهستانی است سخت آبادان با نعمت بسیار و اندروی 268 ده است آبادان و اندر همه ناحیت کرمان رودی نیست بزرگ، چنانکه کشتی اندر وی بتواند رفتن و اندرکوههای وی مردمان اند دراز زندگانی و تندرست. (از حدود العالم چ ستوده صص 126-129). صاحب نزهه القلوب درشرح کرمان آرد: کرمان به کرمی منسوب است که هفتواد داشته و حکایت آن مشهور است، پانزده شهر است و اکثر هوای معتدل دارد حدودش تا مکران و مفازه ای که در آن حدود است و تا شبانکاره و عراق عجم و مفازه ای که مابین کرمان و قهستان است و دارالملکش، شهر گواشیر است. در تاریخ کرمان آمده است که گشتاسف آنجا آتش خانه ساخته بود، پس اردشیر بابکان قلعۀ شهر ساخت و بردشیر خواند بهرام بن شاپور ذوالاکتاف بر آن عمارات افزود و در کتاب سمطالعلی آمده است که حجاج بن یوسف غضبان بن القبشعری را به فتح آن ولایت فرستاده بود او به حجاج نوشته بود: ماؤها و شل و ثمرها دفل و لصهابطل ان قل الجیوش بها ضاعوا و ان کثرت جاعوا. او آن سپاه را بازخواند و در عهد عمر بن عبدالعزیز بر دست صفوان فتح شد و به فرمان عمر عبدالعزیز در او مسجد جامع عتیق ساختند. جامع تبریزی تورانشاه سلجوقی ساخت و در گواشیراز مزار اکابر، اولیا شاه شجاع کرمانی است. شهرهای مهم کرمان بنابه نقل کتاب نزهه القلوب عبارتند از: 1- بم، که کرم هفتواد آنجا بترکید بدین سبب آن را بم خواندند. 2- جیرفت در تاریخ کرمان آمده است بوقت آنکه عبداﷲ عمر عبدالعزیز رضی اﷲ عنها فتح کرمان می کرد. آن موضع بیشه بود و در او سباع ضاری بود، لشکر اسلام آن را پاک کردند و دیهها ساختند و هر یک به نام بانیش موسوم گردانیدند. هوایش گرم است و آبش از دیورود. 3-خبیص، هواش گرم است و آبش از رود است. 4- ریغان، درتاریخ کرمان آمده که بهمن بن اسفندیار ساخت هوایش گرم است. 5- سیرجان، هوایش به گرمی مایل است و در او قلعه ای محکم است. 6- شهر بابک، بابک جد مادری اردشیربابکان ساخته است. 7- نرماشیر، در تاریخ کرمان آمده که اردشیر بابکان ساخت. (نزهه القلوب چ اروپا مقالۀسوم صص 139-141). کتاب ایرانشهر و فرهنگ جغرافیایی ایران شهرهای استان کرمان را بدینگونه آورده اند: کرمان، رفسنجان، جیرفت، سیرجان، بم و بافت: چو بگذشت یک چند بر هفتواد مر آن حصن را نام کرمان نهاد. فردوسی. ترا بشارت باد ای ولایت کرمان به فتح نامۀ شاه از بلاد هندستان. عثمان مختاری (از آنندراج). از بهر صدر خواستمی اصفهان کنون چون صدر غایبست چه کرمان چه اصفهان. خاقانی. طمع کرده بودم که کرمان خورم که ناگه بخوردند کرمان سرم. سعدی (بوستان). در روی زمین نیست چو کرمان جایی کرمان دل عالم است و ما اهل دلیم. شاه نعمت اﷲ ولی. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7، ایرانشهر ج 2، تاریخ سیستان و کتاب مفصل تاریخ کرمان احمدعلی خان وزیری کرمانی شود
ناحیتی است مشرق وی حدود سند است و جنوب وی دریای اعظم است و مغرب وی ناحیت پارس است و شمال وی بیابان سیستان است و این ناحیتی است که هرچه بسوی دریاست جایهای گرمسیری است و مردمانی اند اسمر و جای بازرگانان است و اندر وی بیابانهاست و از وی زیره و خرما و نیل و نی شکر و پانید خیزد. طعامشان نان ارزن است و هرچه از دریا دور است و به بیابان سیستان نزدیک است جایهایی است سردسیر، آبادان، با نعمتهای بسیار و تنهای درست و اندر وی کوههای بسیار است و اندر وی معدن زر و سیم است و مس وسرب و مغناطیس. شهرهای کرمان بنابه نقل حدود العالم عبارت بوده است از: 1- سیرگان، قصبۀ کرمان است و مستقر پادشاست و شهری بزرگ است. 2- بافت و خیر، دو شهرکند آبادان و با نعمت فراوان. 3- جیرفت، شهری است نیم فرسنگ اندر نیم فرسنگ و جای آبادان است و بسیار با نعمت است. 4- شیران، شهرکی است به براکوه نهاده میوه و هیزم و برف جیرفت ازاین شهرست. 5- مغون، ولاشکرد، کومین و بهروکان، شهرکهایی اند خرد و بزرگ و از این شهرها نیل و زیره و نی شکر خیزد. 6- بلوچ، مردمانی اند میان این شهرها و میان کوه کوفج نشسته بر صحرا و دزدپیشه و شبان و ناپاک و خونخواره و این مردمان بسیار بودند و پناه خسرو ایشان را بکشت به حیلتهای گوناگون. 7- کوفج، مردمانی اندبر کوه کوفج و کوهیانند و ایشان هفت گروهند و هر گروهی را مهتری است و این کوفجان نیز مردمانی اند دزدپیشه و شبان و برزیگر. 8- هرموز، بر نیم فرسنگی دریای اعظم است جایی است سخت گرم و بارگه کرمان است. 9- شهر روا، شهرکی است بر کنارۀ دریا و اندر وی صیادانند. 10- سوریقان، مزروقان، کسبان، روین، خبروقان شهرهایی اند با آب چاه و نعمتی فراخ و هوایی معتدل. 11- کاهون، خشناباد، دو شهرکند خرد به راه پارس. 12- کفتر و دهک، دو شهرکند بر کوه بارجان. 13- ده کور و دارجین، دو شهرکند میان بم و جیرفت، آبادان و با نعمت بسیار و از وی دارچین خیزد. 14- خواش و ریقان، دو شهرکند میان سند و میان کرمان اندر بیابان نهاده. 15- شامات... قار، حنان غبیرا، کوغون، رائین، سروستان ودارجین، شهرهایی اند میان سیرگان و بم. 16- بل، شهری است با هوائی تندرست و حصاری محکم و از جیرفت مهمتراست و اندر وی سه مزگت جامع است: یکی خوارج و یکی مسلمانان را و یکی اندر حصار. 17- نرماشیر، شهری خرم و آبادان. 18- بهره، آخر شهر کرمان است و بر بیابان نهاده و از آنجا به سیستان روند. 19- سِبِه، شهری است اندر میان بیابان میان نهله و سیستان نهاده و ازعمل کرمان است. 20- فردسر، ماهان و خبیص شهرهایی است با نعمت بسیار. 21- بردسیر و چترود، دو شهرکند بر راه هری و کوهستان. 22- کوتمیدان، کردکان و انار، شهرکهایی است بر راه رودان از پارس. و میان سیرگان و بردسیر کوهستانی است سخت آبادان با نعمت بسیار و اندروی 268 ده است آبادان و اندر همه ناحیت کرمان رودی نیست بزرگ، چنانکه کشتی اندر وی بتواند رفتن و اندرکوههای وی مردمان اند دراز زندگانی و تندرست. (از حدود العالم چ ستوده صص 126-129). صاحب نزهه القلوب درشرح کرمان آرد: کرمان به کرمی منسوب است که هفتواد داشته و حکایت آن مشهور است، پانزده شهر است و اکثر هوای معتدل دارد حدودش تا مکران و مفازه ای که در آن حدود است و تا شبانکاره و عراق عجم و مفازه ای که مابین کرمان و قهستان است و دارالملکش، شهر گواشیر است. در تاریخ کرمان آمده است که گشتاسف آنجا آتش خانه ساخته بود، پس اردشیر بابکان قلعۀ شهر ساخت و بردشیر خواند بهرام بن شاپور ذوالاکتاف بر آن عمارات افزود و در کتاب سمطالعلی آمده است که حجاج بن یوسف غضبان بن القبشعری را به فتح آن ولایت فرستاده بود او به حجاج نوشته بود: ماؤها و شل و ثمرها دفل و لصهابطل ان قل الجیوش بها ضاعوا و ان کثرت جاعوا. او آن سپاه را بازخواند و در عهد عمر بن عبدالعزیز بر دست صفوان فتح شد و به فرمان عمر عبدالعزیز در او مسجد جامع عتیق ساختند. جامع تبریزی تورانشاه سلجوقی ساخت و در گواشیراز مزار اکابر، اولیا شاه شجاع کرمانی است. شهرهای مهم کرمان بنابه نقل کتاب نزهه القلوب عبارتند از: 1- بم، که کرم هفتواد آنجا بترکید بدین سبب آن را بم خواندند. 2- جیرفت در تاریخ کرمان آمده است بوقت آنکه عبداﷲ عمر عبدالعزیز رضی اﷲ عنها فتح کرمان می کرد. آن موضع بیشه بود و در او سباع ضاری بود، لشکر اسلام آن را پاک کردند و دیهها ساختند و هر یک به نام بانیش موسوم گردانیدند. هوایش گرم است و آبش از دیورود. 3-خبیص، هواش گرم است و آبش از رود است. 4- ریغان، درتاریخ کرمان آمده که بهمن بن اسفندیار ساخت هوایش گرم است. 5- سیرجان، هوایش به گرمی مایل است و در او قلعه ای محکم است. 6- شهر بابک، بابک جد مادری اردشیربابکان ساخته است. 7- نرماشیر، در تاریخ کرمان آمده که اردشیر بابکان ساخت. (نزهه القلوب چ اروپا مقالۀسوم صص 139-141). کتاب ایرانشهر و فرهنگ جغرافیایی ایران شهرهای استان کرمان را بدینگونه آورده اند: کرمان، رفسنجان، جیرفت، سیرجان، بم و بافت: چو بگذشت یک چند بر هفتواد مر آن حصن را نام کرمان نهاد. فردوسی. ترا بشارت باد ای ولایت کرمان به فتح نامۀ شاه از بلاد هندستان. عثمان مختاری (از آنندراج). از بهر صدر خواستمی اصفهان کنون چون صدر غایبست چه کرمان چه اصفهان. خاقانی. طمع کرده بودم که کرمان خورم که ناگه بخوردند کرمان سرم. سعدی (بوستان). در روی زمین نیست چو کرمان جایی کرمان دل عالم است و ما اهل دلیم. شاه نعمت اﷲ ولی. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7، ایرانشهر ج 2، تاریخ سیستان و کتاب مفصل تاریخ کرمان احمدعلی خان وزیری کرمانی شود
از قرای نسف است. (الانساب سمعانی ذیل کرمجینی). قریه ای است از قرای نسف و منسوب است به آنجا یمان بن طبیب بن حنیس بن عمر ابوالحسن که در ذی الحجۀ سنۀ 332 هجری قمری وفات یافته است و به گفتۀ سمعانی در 382 هجری قمری (از معجم البلدان)
از قرای نسف است. (الانساب سمعانی ذیل کرمجینی). قریه ای است از قرای نسف و منسوب است به آنجا یمان بن طبیب بن حنیس بن عمر ابوالحسن که در ذی الحجۀ سنۀ 332 هجری قمری وفات یافته است و به گفتۀ سمعانی در 382 هجری قمری (از معجم البلدان)